میگه به هوش باش که درآمد هوشیدر باز، شیراز شد طوافمون دیگر
توی تاریک ترین نقطه ی تاریخش. منجی ایرانی که داشت جون می کند
از شکوهش دور شده بود بی رحمانه، اسیر ستم و دروغ. میهن، وقت بیدار شدنش بود
توی تاریک ترین لحظه ش داشت زانو میزد
شرق و غرب، جهان در ترس و لرز، روزی که ناآمید شد از هر سخن
شرف، حقی که از دست رفته بود، اون مظهر واسه همون حق اومد
بر بیانش صد سوگند
چشم جهان باز شد به علم، فهم، هنر
جهان هم شد بی حد و مرز
منتظرش بود، از سخن گذشت
وقتی ترس از خدا یه درک جدیدتر شد و دیگه خوف نبود، بلکه خشیت
ترس جاهلان از هرچه حقیقت
معروف به علمی که دور از فهم عقیده ست و نفسی که در مسیرش شد خون جاری
بر سایه ی تحت الحنک نور تابید
حقیقت شکوفا شد. خلوص، آیین اینه که باور باشه. درون (در اون) پاکی
با این حادثه ها پشت سر هم حقیقتو دیدیم و تاریخش محکمه، حک شده. محاله کشتن حق عاشقان متحدن. انقلاب وقتیه که قلب ها منقلب شن
از یک جوون تا هجده تا حرف. مات، علما مبهوت، جهان لرزان
بی اثری هفتصد و پنجاه سرباز
نه با تفنگ نه گلوله نه با طناب
<<همخوان>>
این طلوع یه بامداد جدیده
فردا میرسه بامداد بعدی
آمد عشق خدا به مردم. هرچی بیشتر کردن ظلم و ستم رو
عشق پاک بیشتر پخش شد
جلوی درد و رنج و جنگ. آن روزی که مساوی کرد مرد و زن رو. از بین من و تو ورداشت مرز رو
وقتی دین خودش سنت شکن شد
انسان هم خودش گشت و رفت دنبال حق و حقیقت و پرتو
اون قدرت داد به زنجان یه رستم علی
به بدشت یه قرةالعین و یه جرات، همین یه طاهره به نام هر گوهر زنی
آغاز تساوی و پایان ظلم
بر شهید های قلعه ی شیخ طبرسی به فریادِ ندای صاحب چون هر نوید به دنیای در غفلت ز الفت بعید، که مثل شمشیر ملا حسین قدرت ندید
خدایا نوری از اون نور جدید میطلبم
قطره پاکی از روح انیس
خلوص و شجاعت از قدوس و وحید
به نام عشق و پاکیِ خون شهید
صد بوسه بر این خاک، ز پارس تا اسپاهان
به خلوص انقطاع، ماکو و چهریق، به واژه ی ارتفاع
پس جهان بیدار شو وقتش رسید
حافظ به همون ترسش رسید
که شکر لب با آشوب لبش رسید
و بغداد بر هم خورد، شد زخمی
بگین شیراز پر غوغا شد، سختی چه دید
و غوغا تا طهران و تبریز - چکید خون پاک روی مقدس ترین زنجیر
تا بر زمین بافته شد فرشی... عظیم
<<همخوان>>
این طلوع یه بامداد جدیده
فردا میرسه بامداد بعدی