دوباره توی این چارگوش
شدم بیدار با سردرد
کلافه مثل هر روزم
ولی اینبار یکی حرف زد
میگفت حرف بزن با من
میگفت اینجاست چند وقته
میگفت دوستمه انگار
با اینکه باورش سخته
قیافش آشناس انگار
اونو هر روز میدیدم
کسی باور نکرد هستش
ولی صداشو میشنیدمم
بهش گفتم کی هستی
کجاست دنیات کجاست فکرت
چرا انقدر آشنایی
چیه اسمت چیه اسمت
من هیچی هستم از هیچ کجا
خالی از فکر خالی از رویام
من آشوبم من بی نظمی
من یه جنگم با خودم
من غوغام
بهم گفت فاصلش تا من
قدر یک فکره تو این دنیا
میگفت حرف میزدیم با هم
بعد هر حال بد و طغیان
میگفت وارونه میبینه
جهان مارو تو تصویر
نمیدونه کدوم از ما
کدوم سمت واقعی هستیم
میگفت اما میدونه
یه چیزو بی دلیل و شرط
میگفت انگار وجود اون
دیگه هیچه بدون من
آینه خرد شد
و اون رفت
تمام طول این مدت
بودم من اون بیگانه
که گیر کرده بود انگار
تو دنیای پشت این آینه
دیگه پیشمه دوستم
توی هر لحظه و هر آن
نمیزاره یه روزی من
بخوام فکر کنم تنهام